حیف نون میره سوراخ لایه اوزن رو بدوزه، خودش میمونه اونور!!!
-حیف نون کلیدش رو تو ماشین جا میگذاره، تا بره کلید ساز بیاره زن و بچش دو ساعت تو ماشین گیر میکنن!!!
از برادر حیف نون میپرسن: اسمت چیه؟ میگه: حمزه، ولی توخونه شیش کوچولو صدام میکنن!!!
حیف نون میافته تو چاه، فامیلاش سند میگذارن درش میارن!!!
به حیف نون میگن یه معما بگو، میگه: اون چیه که درازه، زرده، موزه؟!!
حیف نون خوابش سنگین بوده، تختش میشکنه!!!
حیف نون داشته با بچش گرگم به هوا بازی میکرده، یهو جو میگیردش بچشو میخوره!!!
به حیف نون میگن خیلی آقایی میگه ما بیشتر!!!
حیف نون پِِِشت بام خانه اش رو اسفالت می کنه اسفالت زیاد میاد سرعت گیر میزنه!!!
یک روز حیف نون میره تلویزیون روشن می کنه می بینه همه شبکها دارن فیلم کردی نشان می ده میره بالا پشت بام می بینه روی آنتن شلوار کردی انداختن!!!
راه ?: روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن!
راه ?: سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زودتر راه بیفتن!
آسمان را ستاره زیبا می کند باغ را گل، عشق را محبت ، چشم را اشک و تو را عمل بینی
میدونی چرا نیوتن از سیبی که به سرش خورد تعجب کرد چون زیر درخت گلابی نشسته بود
یه نفر میره مسجد میاد بیرون میبینه کفشاش نیست میگه از 4 حالت خارج نیست : 1- نیومدم 2- بدون کفش اومدم 3-اومدم ، رفتم 4-بعدآ میام
دوتا بچه باهم بازی میکردن یکهو یکیش میگه من باید برم منزل ساعت 5 قراره با باباو مامانم بریم سینما
اون یکی میپرسه چرا حالا میری آخه الان ساعت3 است که
اولی جواب میده :آخه باید یک ساعت گریه کنم تا ببرنمیه روز یه بابا میره ماهی بگیره تور رو می اندازه تو دریا هرچی می کشه درنمی اید میره زیره اب می بینه ماهی ها تور را بستن دارن والیبال بازی می کنند
معتاده به یه دختره متلک میگه:
چشاش بیشت لباش بیشت تیپش بیشت
دختره میگه گمشو اشغال معتاد.
معتاده گفت انژباط شفر
از مردی پرسیدند: «کباب را چطور می پزند؟»
مرد جواب داد:« از آشپزی سررشته ندارم. آن را درست کنید، خوردنش را به شما یاد می دهم.»
مشتری: « این کت چند است؟»
فروشنده:« ?? هزار تومان.»
مشتری: « وای! اون یکی چی؟»
فروشنده: « دو تا وای!»
آرزوی سلامتی
روزی شخصی به عیادت دوستش رفت و حال او را پرسید.
او گفت: «تبم قطع شده ولی گردنم خیلی درد می کند.»
شخص عیادت کننده با خونسردی گفت:« امیدواریم آن هم قطع شود.»
اسفناج
یک روز مادری به فرزندش گفت: «دخترم! اسفناج بخور که خیلی خاصیت دارد. آخر اسفناج آهن دارد.»
دختر او جواب داد:« مادر جان! تازه آب خورده ام، نکند زنگ بزند!»
بیمار:« آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!»
دکتر: «مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟»
بیمار: «چرا، پیچیدم دور انگشتم، ولی اثر نداشت!»
.: Weblog Themes By Pichak :.
بازدید امروز: 385
بازدید دیروز: 37
کل بازدیدها: 486740