تاریخ : شنبه 92/5/26 | 8:11 عصر | نویسنده : بانو
این قطعه رو از توی دفتر خاطرات مادر مهربانم که سالهاست ما رو تنها گذاشته و در خانهء ابدی خودش آرام آرمیده پیدا کردم و به یاد مامان خوبم دوباره مینویسمش چون درد مشترک ما و پدر خوبمونه....
یاد آن شب...
هنوز آن شب به یادم هست
که تو در گوش تنها کودکت
در پای دیوار صنوبرها
سرود خواب میخواندی
و گلها با شهامت خنده می کردند
و در آن سوی مهتابی،قنا ری های غمگین
قصه می گفتند...
پدر از یک غم مجهول می نالید
غمی آشفته تر از روزهای آخر پائیز
...
هنوز ان شب به یادم هست
نگاهت سرد و ساکت بود
غمی در دشت سیمای تو می روئید
دلم چون ساحل بی آفتابی بود
که بارانهای ماتم بر وسیع دامنش
دلگیر می بارید
تو آنجا قصه از الهام میگفتی
و من در دشت غمهای غبار آلوده ام
چون گردبادی غوطه می خوردم
پدر از یک غم مجهول مینالید
.
.
.
غمی آشفته تر از روزهای آخر پائیز
.: Weblog Themes By Pichak :.