بسم الله الرحمن الرحيم
پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات خرج تحصيل خود را بدست ميآورد يک روز به شدت دچار تنگدستي شد.او فقط يک سکه نا قابل در جيب داشت.در حالي که گرسنگي سخت به او فشار مياورد تصميمگرفت از خانه بعدي تقاضاي غذا کند..با اين حال وقتي دختر جواني در را برويش گشود دستپاچه شد و به جاي غذا يک ليوان آب خواست.دختر جوان احساس کرد که او بسيار گرسنه است.برايش يک ليوان شير بسيار بزرگ آورد.پسرک شير را سر کشيده و آهسته گفت:چقدر بايد به شما بپردازم؟دختر جوان گفت:هيچ. مادرمان به ما ياد داده در قبال کار نيکي که براي ديگران انجام مي دهيم چيزي دريافت نکنيم.پسرک در مقابل گفت:از صميم قلب از شما تشکر مي کنم.پسرک که هاروارد کلي نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خود را قويتر حس مي کرد بلکه ايمانش به خداوند و انسانهاي نيکو کار نيز بيشتر شد.تا پيش از اين او آماده شده بود دست از تحصيل بکشد.سالها بعد..........زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد. پزشکان از درمان وي عاجز شدند.او به شهر بزرگتري منتقل شد. دکترهاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضعيت اين زن فراخوانده شد.وقتي او نام شهري که زن جوان از آنجا آمده بود شنيد برق عجيبي در چشمانش نمايان شداو بلافاصله بيمار را شناخت.مصمم به اتاقش بازگشت.و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد براي نجات زندگي وي به کار گيرد.مبارزه آنها بعد از کشمکش طولاني با بيماري به پيروزي رسيد.روز ترخيص بيمار فرا سيد.زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمينان داشت تا پايان عمر بايد براي پرداخت صورتحساب کار کند.نگاهي به صورتحساب انداخت.جمله اي به چشمش خورد.همه مخارج با يک ليوان شير پرداخته شده است.امضا دکتر هاروارد کليزن مات و مبهوت مانده بود. به ياد آنروز افتاد .پسرکي براي يک ليوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برايش يک ليوان شير آورد.اشک از چشمان زن سرازير شد. فقط توانست بگويدخدايا شکر.....خدايا شکر که عشق تو در قلبها و دستهاي انسانها جريان دارد .
لطفا وبلاگ بنده را لينك بفرماييد.با سپاس فراوان
نتيجه اخلاقي:از هر دستي که بدي از همون دست ميگيري