سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 93/5/25 | 12:0 عصر | نویسنده : بانو

با سلام خدمت دوستان خوبم و کسانی که همیشه بهم سر میزنن.از امروز تصمیم گرفتم یه بخشی به نام داستان های کوتاه براتون باز کنم .و هر هفته یه داستان توش بزارم .امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.

 

ایمان

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت.او چیزهایی را که در مورد خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد.


شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت . چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود.

مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت وو دستانش را باز کرد تا  درون آب شیرجه برود.

ناگهان، سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد.احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت.از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها روشن کرد.

آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!

 

این داستان برگرفته از کتاب نشان لیاقت عشق   نویسنده :ناشناس   برگردان:بهنام زاده

 

 




  • قالب وبلاگ | قالب وبلاگ | بلاگ اسکای